یه روزایی هست

که من دو تا کامنت میگیرم:

سلام

لطفا به من پیوند بزن وبلاگتو منم بهت بزنم!

 

یا سلام، خاک تو سرت. بای.

 

بعد یه روزای دیگه ای هست،

 

که مثلا پونزده نفر، یه سریا رو میشناسم، و یه سریا رو نه.

 

میان و لطف میکنن و کلی کامنت زیبا و امیدوار کننده میذارن.

 

و خستگی من رو میبرن.

 

امروز حدود یازده تا کامنت ازین خوبها گرفتم.

 

ساعت پنجه، نیم ساعت دیگه میرم بیرون.

 

اول اینکه بهم لطف داری اقای اخری که اون کامنت رو گذاشتی.

 

امیدوارم که واقعنی ازاد اندیش باشم. نمیدونم.

 

در ثانی،

 

من تو وبلاگم خیلی تمرین میکنم.

 

یعنی خیلی خیلی زیاد مینویسم (هنوز جرات نکردم توی سایتم بنویسم، کلا یه دونه نوشتم، یه دونه)

و خیلی وقتها تا به یه نتیجه ای میرسم میام اینجا مینویسمش.

یا سریع به اون سه نفری که صمیمی ترین های زندگیمن میگم.

 

ولی خب بیشتر مینویسم از شما چه پنهون،

از هر صد تا شاید دو تاش رو بهشون بگم.

 

صابخونه قبلی من، 

بهم ابراز علاقه کرد

 

از بخت افتضاح همسایه مونم ابراز علاقه کرد و هر دو بین هفتاد و هشتاد سال بودن (هنوز نمیفهمم یه مرد هشتاد ساله چطوری تحریک میشه؟! من فکر میکردم مردها بعد 45 سال دیگه تعطیل میشن).

 

و خب خیلی سخت بود زندگی توی خونه ای که،

هم خونه ایت که صابخونه ته مطمئن شده که تو عاشقش نیستی، حتی اینقدر دوسشم نداری که ببوسیش.

 

و تازه ببینن که با کس دیگه ای قرار میذاری

 

و تازه ببینن که نمیتونن گیر بهت بدن

 

میومد دمای خونه رو میذاشت روی مثلا ده درجه سانتی گراد

 

یا ظرفای منو از کابینتم میریخت پایین

 

یا عمدا میرفت اب میپاشید روی وسایل من

 

یا یه کفشمو سوراخ کرد

 

یا عمدا تا میدید من میرم حتی یه نمیرو درست کنم میومد عمدا سه تا ظرف پرت میکرد سمت گاز و فوری هواکش رو روشن میکرد

 

یه بار خرگوش رو کاملا ذغالی کرد (خرگوشا خیلی تمیز و معصومن، اگه ذغالیشون کنی افسردگی میگیرن) چون میدید من به خرگوش خیلی بیشتر توجه میکنم تا اون، و خب من فقط کمکش کردم خودشو تمیز کنه. عمدا اون خرگوشو نگه داشته بود که باهاش مشتری پیدا کنه.

 

یا اوایل چون میدید من ساده میگیرم و کلا کاری به کسی ندارم، میگفت باید حوله های تن پوشی که من برات میخرم رو بپوشی (که من قبول نکردم)

یا عمدا پشت دوستم حرف میزد، مثلا میگفت دوستت رو دیدم که داشت سیگار میکشید

یا دوستت شب اومد از من پرسید کوکایین داری به من بدی؟

 

دوست من توی کل زندگیش یه بارم سیگار نکشیده. یه بارم. کوک؟

 

یا کفشش رو سوراخ کرد.

 

دستکشام رو سوراخ کرد.

 

کتریم رو خراب کرد.

 

یه بار رفتم لباس ریختم تو ماشین، رفت واساد بالا سر ماشین،

تا ماشین تموم شد کارش، ورداشت لباسا رو ریخت روی زمین

و گفت این جزای کسی هست که حرف منو گوش نمیکنه.

 

دوستم میگفت بدیمش دست پلیس

چون قطعااااااا میفرستنش زندان، چون سنش بالاست میفرستنش خانه سالمندان.

 

ولی من میدونستم که توجه میخواد.

 

به کسی که توجه میخواد، و چیز اضافی و الکی میخواد، نباید اونو بدی. اون میخواست همه توجه منو جلب کنه. اخه چطوری تو میخوای از یه دختر که از خودت حداقل پنجاه سال کوچیکتره، یهویی یه معشوقریال یه دختر و. بسازی؟

با دوست دختر هم خونه ایمم همینکارو میکرد.

 

به جایی رسید

 

که وقتی دید فقط به کارهاش میخندم،

افسرده شد.

 

اینقدر افسرده شد که دیگه غذا نمیخورد

حموم نمیرفت

این دفعه با ژولی پولی بودن و کر و کثیفی میخواست محبت رو گدایی کنه.

 

دقت کنین من قبل ازینها خیلی خیلی بهش توجه میکردم چون مرد خوبی بود.

 

ولی بیشتر میخواست، گیر داده بود باید دوستتو ول کنی!

یعنی مثلا میدیدم از یه نایلون سی بار استفاده میکنه، براش یه بسته نایلون خریدم، داد زد نمیخوام (منو یاد گرگ زاده انداخت) و حفتک انداخت. براش مجانی خریده بودم.

 

ولی خب کل این پروسه به من نشون داد که

توی مسیر ما

 

ادمای مریض

محتاج توجه کسانی که پیر درون دارن

 

ظاهر میشن

 

حتی اگه سر اینها داد بزنی هم میشن

 

هر کاری کنی میشن

 

روشون اتیش هم بپاشی باز دوست دارن چون داری توجه میکنی بهشون

 

راهش اینه که

اینها رو کلاااااااااااااااااااا ignore کنی.

 

کلا.

 

انگار نمیبینیشون.

 

چون ایناه سم هستن.

 

کلا زندگی

 

من رو خیلی خیلی صبور کرد.

 

و فهمیدم که ادمها ناخوداگاه در مسیر پیچ و خم قرار میگیرن.

 

و قرار نیست همه چیز مثل اروپا و کااندا یه دست باشه و همه برن لیسانس بگیرن و بعدش کار کنن و بعد ازدواج کنن و بعد طلاق بگیرن و باز ازدواج کنن.

 

ادمها مسیرهای مختلفی رو طی میکنن.

 

دو راه داری

 

یا تو هم عادی بشی

 

مثل اونها بشی

 

خیلی تیپیکال با مایک از انتاریو ازدواج کنی و سه تا بچه بیاری

و سالی یه بار بری north carolina

و بعد ده سال طلاق بگیری و دوباره ازدواج کنی و مشکل الکل و مواد داشته باشی.

 

و همینجوری یه زندگی شتی رو ادامه بدی.

 

یا که به جای رفتن از همون راهی که همه رفتن،

تلاش و توانایی و استعداد خودت رو به کار بگیری،

 و راه خودت رو بری

و از هر لحظه ش لذت ببری.

درس زندگی

داستان اول ابتدایی من قسمت چهارم

داستان اول ابتدایی من قسمت سوم

داستان اول ابتدایی من قسمت دوم

داستان اول ابتدایی من

سایتیشن مقاله م

  ,یه ,رو ,خیلی ,چون ,توجه ,  یا ,  و ,کرد   ,میشن   ,  ولی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

shidco2021 رویا چت|چت روم رویا|چتروم اصلی رویا ـرویا چت فیزیکدانان شایستگان خانواده پایدار دانلودستان رایت می - ترجمه تخصصی و ویرایش تخصصی انواع متن و مقاله وبلاگ مهندس شهرآشوب کلبه علم و دانش کتاب بخوان : معرفی کتاب های برتر ایران و جهان که بمونه از هر کتاب...