نه تنها همه لباسهای من رو بی اجازه دراوردن،

نه تنها بهم دست زدن،

نه تنها خشکم کردن (اون موقع کوچولو بودم و سینه هام هنوز اصلا یه کوچولو هم در نیومده بود)

بله منو نشوندن توی دفتر مدرسه،

و بچه ها همه پسر و دختر میومدن از پنجره و از در نگام میکردن و من از خجالت ذوب میشدم.

 

بعدم بهم گفتن که، اگه به پدرو مادرت  یا هرکس دیگه ای بگی چیزی،

نه تنها پدر و مادرت رو میندازیم توی زندون، بلکه تو رو هم اخراج میکنیم.

 

منو اخراج شدن خودم ناراحت نمیکرد،

ولی دوست نداشتم حتی یه اتفاق کوچیک برام بیفته.

 

چون مملکت که قانون نداشت بعید نبود همینکارو بکنن. اون هم اونها که دستاشون الوده بود از قبل.

 

و من اون رو سالها توی خودم نگه داشتم و همین یه هفته قبل بروز دادم.

 

برام خیلی سختو وحشتناک بود.

 

بعد ازون، یه جور ترس و وحشت، از برقراری ارتباط با ادمهایی که مسئول هستن یا سمتی دارن،

از برقراری ارتباط با پسرها

از برقراری ارتباط با حتی همسن و سالهام (چون همونها از در و پنجره نگام میکردن و تا سالها سرکوفتم زدن)، 

خجالت،

ترس از بچه اوردن و ازدواج کردن

قوز کردن

حتی اضافه وزن

در من ایجاد شد.

 

واقعا میتونم بگم تربیت ما و مدارس ما نمونه بودن،

 

بخاری ما چند بار اتیش گرفت،

 

توی همه شون کسکشا به جای اینکه بخاری رو عوض کنن

ما رو تهدید میکردن که اگه به پدر و مادرتون بگین همه تون میدیم زنده زنده کلیه هاتون رو دربیارن.

 

حقیقتش همیشه از خودم میپرسیدم که گناه ما چی بود؟

 

چرا این مدیر و ناظم با بچه های خودشون همچین کاری نمیکردن؟

 

برای منی که از خجالتم، حتی نمیتونستم با یه پسر درست و حسابی وارد رابطه بشم،

اینقدر تحمل شنیدن این که "تو بدت هم نمیاد با 4 نفر بخوابی!" یا " تو دوست داری زنجیز بندازن دور گردنت و بکشنت توی خیابون" وحشتناک بود که هنوزم نمیتونم هضمش کنم.

 

حقیقتش، دومین اشتباهی که توی زندگی من رخ داد،

اومدن یه ادم غیرنرمال توی زندگیم بود که روابط اجتماعیش صفر بود، قیافه نداشت، قد و هیکل نداشت، سواد نداشت، هیچی نداشت، و فقط ادعا بود، و با پول ننه باباش اومده بود کانادا (امریکا هم راهش نداده بودن) و دائم التحریک بود،و چون هیچ کس باهاش نمیخوابید، پس میومد عقده هاش رو میریخت سر ادمی مثل من که خودش از جامعه اسیب دیده.

 

واقعا میتونم بگم تو حقت هست که من اسم و فامیل خودت و اون مامان کسخلت رو بذارم همینجا همه با شما اشنا بشن، ولی برای خودم یه احترامو شخصیت و ارزشی قائلم و دوست ندارم بعدها از خودم بپرسم که چرا سعی کردم با رسوا کردن یه کسخل با ای کیوی پایین خودم رو اروم کنم.

 

کلا یادتون باشه،

وقتی شما یه حرفی رو از روی نااگاهی، بی سوادی، بیشعوری، هرچی، میزنین،

طرف مقابل شما ممکنه که دقیقا برعکس اون باشه یا کلا خاطره بدی داشته باشه.

هر چرندی که به مغز مریضتون میاد نریزین بیرون.

 

ولی نسل های جدید،

یعنی بچه هایی که زیر سی سال هستن، و توی ایران بزرگ شدن، رو من خیلی سالم تر میبینم. یعنی قشنگ معلومه، هم توی این وبلاگ معلومه، هم اونایی که میان کانادا سالمتر از بقیه ن، هم اونایی که ایرانن.

دلیلش هم اینه که با اگاهی و با یه ذهن بازتر و با اینترنت بزرگ شدن.

و خب برای نسل جدید کشورم خیلی خوشحالم.

 

شماها اینده درخشانی دارین.

 

برعکس نسل ماها و قبل ماها که فقط تا میتونستن گند زدن و ازشون تا میشد، فقط عقده ای دراومد و الانم همه شون همین کانادان.

 

واقعا به شماها افتخار میکنم بچه ها.

درس زندگی

داستان اول ابتدایی من قسمت چهارم

داستان اول ابتدایی من قسمت سوم

داستان اول ابتدایی من قسمت دوم

داستان اول ابتدایی من

سایتیشن مقاله م

  ,رو ,یه ,هم ,توی ,اون ,نه تنها ,از برقراری ,و با ,برقراری ارتباط ,ارتباط با

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار روز تکنولوژي و معرفي کسب و کارهاي آنلاين berkeynilos ديجيتال مارکتينگ ايران وبلاگ آموزش 85 آشپزی ساده صبانوشت نهمی ها اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ 14 السلام علیک یا ام ابیهاوام امامت istanbol دانلود پروژه و مطالب اموزشی